داستان پری ناتمام من ........

Anonim

در نروژ، مردان کوچک کوچک آنها را به نام الف ها زندگی می کنند. هیچ کس تا به حال آنها را دیده است. اما مردم بر این باورند که جهان الف ها وجود دارد. مردم با آنها روبرو می شوند، سعی نکنید آنها را عصبانی نکنید، و آنها قوانین خاصی دارند، چگونه به حدس زدن الف ها. کجا، همانطور که اعتقاد بر این است، الف ها زندگی می کنند، مردم جاده ها را مالش نمی دهند، نیروگاه های برق را نصب نمی کنند، در خانه نمی سازند. همه به خوبی می دانند که اگر شما به داشتن الف ها سقوط می کنید، هرگز نمی توانید از آنجا خارج شوید. آنها کشور خود را دارند، که هیچ کس تا به حال دیده نشده است.

اما الف ها در دنیای مردم احساس لغو شده اند. یک بار، مردم و الف ها دوست بودند. رفت به دیدار از یکدیگر. جهان الف ها به ما افتتاح شد تا یک داستان بسیار آموزنده اتفاق افتاد ...

در یک شهر کوچک در نروژ، به نام Narfik، یک پسر بسیار غیر روحانی به نام نیکلسون زندگی می کرد. این یک کودک 6 ساله بود، همیشه در چیزی ایزمازان، از طراح، موهای سیاه او تقریبا همیشه در ناراحتی بدن بود. او یک کودک بسیار فریبنده بود، هرچند پدر و مادرش به او می گویند، او با مخالفت انجام داد. پدرش یک کشاورز بود و زن خانه دار مادر بود. نیکولسون، به طوری که نام او بود، در همه جا لاسیل، FIDTH بود، او از تیرکمان بچه گانه به پرندگان شلیک کرد، لانه های خود را پراکنده کرد، به طوری که پرندگان مواد مخدر را ترک کردند. او می تواند در حیاط خلوت از پوسته ضد آب قرار گیرد. سپس به حیاط، یک مرد سالخورده از 50 ساله، یک مجموعه بسیار بزرگ، کاهش یافته و با تمام بدن، در حیاط سقوط کرد و تمام مکان های نرم را شکست داد. همسایگان به طور مداوم به پدر و مادر شکایت کردند. آنها برای پسرش بسیار شرم آور بودند. و هنگامی که نیکلسون، پس از برداشت، به باغ صعود کرد و بقیه توت را رانندگی کرد، که نمی توانست لمس شود. هر کس می دانست که هنگام برداشت، بخشی از محصول در باغ باقی می ماند، که می تواند ELF ها بخورند.

علاوه بر این، او به طور منظم شیر شیر و خوردن کوکی، که همچنین به سمت الف است. با توجه به اعتقادات اعتقاد بر این بود که هر غذا را برای شب ترک بر روی میز، آن را نخبگان ELVES و آنها را در خانه لاغر نیست. مادرش مادرش را برای مدت طولانی تحمل کرد و کلمات گرامی طلسم را تحمل نکرد، پس پسرش به دفع کامل الف ها افتاد. او گفت! "Elfina آمده است!" و تندر رعد و برق، و به همین ترتیب هرگز در این مکان ها شنیده نشد. این نشانه بود، نشانه ای که الف ها او را شنیدند.

در کشور، الف ها رعد و برق را رعد و برق کردند. ساکنان از خانه های کوچک خود بیرون آمدند و به قصر، بر روی مسیرهای زرد شنی رفتند. هر ساکن لباس رنگی خود را داشت، که به شخصیت او آمد. رنگ خانه ها بر این اساس رنگ شده بود. در کنار کاخ تمام ساکنان یک کشور کوچک را به نام Persic جمع کرد. ملکه الیسینا در کنف ایستاده بود تا بالاتر از همه باشد و گفت: "ساکنان عزیز، ما نشانه ای را به ما نشان می دهیم که مردم به کمک ما نیاز دارند!" - در همان زمان، او با جادوی سحر و جادو خود را، که در دست او بود، قسم خورده بود، که ساکنانی که به جلو ایستاده بودند، انعطاف پذیر بود، به طوری که آنها به آنها آسیب نرسانند. "یک سیگنال به ما آمد،" او ادامه داد: "آنچه کودک وحشتناک شیطانی در کنار روستا زندگی می کند!"

"بله، بله، صداها در جمعیت پاسخ دادند.

"این کودک" نه تنها به مردم، بلکه به ما، الف ها نیز صدمه می زند. روز دیگر، او تمام ذخایر ما را خوردیم که مردم ما را ترک کردند، گفت: "Elfina. "او همچنین کوکی های ما را خورد!" - گفت: ELF جوان در یک کلاه آبی به نام Nilf. "و شیر ما را نوشید!" - یک الف سالمندان در یک کلاه سبز به نام خلیج فارس نامیده می شود.

"بنابراین!" - گفت: Elfina، Elfina، آشکار کردن ابروها و پیگیری لب های خود، او را دوست نداشت زمانی که او قطع شد. "ما باید به هر حال به یک پسر آموزش دهیم! پیشنهادات چیست؟

"بیایید او را در یک رویا ببخشیم!" - پیشنهاد یک ELF با یک چهره بد به نام Zolf. این بدترین ELF در کشور خود بود. حتی لباس خاکستری، رنگ ناخوشایند بود. بسیاری از ساکنان از او می ترسند.

Elfina گفت: "من پیشنهاد کردم، برای تدریس، نه کشتن،"، گفت: "او، بینی خود را خاموش کرد. او خودش از کلماتش وحشت زده شد. "بیایید به او سخنرانی و شنیدن بدهیم،" دختر ارائه شد - یک ELF در کلاه لیلاک به نام UFine. - بیایید ببینیم چه کاری انجام خواهد داد.

"من پیشنهاد کردم به تدریس، و نه شکنجه،" تکرار، Elfina اصلاح HEM لباس جدید، گل رز خود را.

"و اجازه دهید خود را به کشور ما خلق و من را ترک او را برای همیشه لطفا! - پیشنهاد نیلف، یک elf بدبخت جوان.

"اما این یک فکر است! - ELF را فریاد زد و انگشت اشاره را به بالا برد. - "فقط ما آن را برای همیشه ترک نخواهیم کرد، من یک برنامه دارم!" شما باید تصمیم بگیرید که چه کسی برای کودک می رود! الف ها با یکدیگر رشد کرده اند و پس از گذشت زمان ادامه می دهند. خلیج فارس گفت: "اجازه دهید کسی که پیشنهاد کرد!" و همه شروع به نگاه به Nilf کردند.

"من؟ چرا من؟" - اعلام نشده Nilf. چشمان او بزرگ به نظر می رسید، حتی بیشتر از تعجب تبدیل شد.

"پس،" گفت: "Elfina" اما چگونه می توانم آنجا را دریافت کنم؟ " من نمی دانم کجا بروم: - سعی کردم نیلف را مطرح کنم. "من به شما کمک خواهم کرد و جادوگر جادویی من به ملکه پاسخ داد.

او سرش را بر سرش بلند کرد. همه الف ها به گونه ای جدا شدند که نیلف در یک دایره بود و صحبت کرد!

"رودخانه ها - قرن - ویک - AK - JURI" - و پایان یک چوب به کلاه آبی نفی را لمس کرد. و در دقیقه تنگ نیلف اسپورلا، تبدیل به یک میلیون ستاره کوچک کوچک و ناپدید شد.

پس از آن، ehfina لباس های صورتی خود را برداشت، مشاورانش به زمین افتادن به زمین به زمین کمک کردند و به کاخ مستقر شدند. برای او خواص و مشاوران او. ساکنان کشور شروع به انحراف از خانه کردند. بحث در مورد نیکلسون که به خواب رفته بود، با حس بدهی انجام شده است. امروز، او گربه همسایه را در دم آمد، زمانی که آن را برای یک جهش در پروانه آماده شد. او موضوع نازک را در نزدیکی حیاط همسایه به دست آورد، به طوری که او را پر کرد و دو سطل را با آب پر کرد. یک سطل به سمت بالا تبدیل شد. و این بخش کوچکی از این است که چرا او در حال حاضر در دهان کامل لبخند زد، دروغ گفتن بر روی تخت. نیکلسون در کنار خود قرار گرفت، دستانش را زیر سر گذاشت و خوابید ...

او بیدار شد چون چیزی یا کسی در اتاقش خشنود می شود. یک شب عمیق بود. نیکولوسون چشمانش را باز کرد، نشست و به لامپ شب تبدیل شد.

نیکلسون آنچه را که دیدم شگفت زده شد. قبل از اینکه او یک پسر پسر خود را نشسته 5-6 ساله باشد. آن را در شلوار آبی پوشانده بود با کفش های سیاه و سفید با جوراب پیچیده، پیراهن آبی. از گردن آویزان یک کراوات آبی طولانی و در کلاه مانند یک زنگ گل. گوش های او از زیر کلاه ها بیرون می آیند و غیر معمول به بالا از فرم طول می کشد. او بسیار خنده دار و غیر معمول بود. نیکولسون PRETER PRETER THETS FUTS، پسر ناپدید نشود، یک بار دیگر از بین رفته است.

"سلام" - گفت: مهمان

"در دامپزشک" - گفت: نیکولسون در پاسخ: "چه کسی هستید؟"

"من؟ من یک الف هستم نام من Nilf است، و شما؟ "

"من نیکلسون هستم!" - نیکولسون پاسخ داد: "چطور به اینجا رسیدید؟"

"از طریق درب!" - پاسخ نیاف و اشاره به درب کابینه.

"نمیتونه باشه؟" - نیکلسون شگفت زده شد و نزدیک به درب کابینه، آن را باز کرد. در گنجه چیزهای آویزان.

"آه، من متوجه شدم. تو رویای من هستی!" - گفت: نیکلسون.

"خواب - خواب: آرامش گفت: مهمان، IChiborated:" بیایید برای پیاده روی بروید! "

"به کجا؟" نیکولسون پرسید:

"آنجا، از کجا آمده ام؟ - پاسخ نیاف

"از آنجا،" مهمان گفت که یک درب کابینه را نشان می دهد: "بیایید برویم، من به شما نشان خواهم داد که من زندگی می کنم"

نیکولسون تعجب کرده است: "چرا نه، این یک رویا است. من هرگز از چنین رویاهای خواب نیافتم. " و او به سرعت شورت های سیاه و سفید خود و تی شرت زرد را کشید. ELF منتظر بود تا لباس پسر و پرسید: "خوب چی؟ آماده؟ "

"آماده" - به نیکلسون پاسخ داد.

"پس آنها رفتند، گفت: نیلف، باز کردن درب کابینه. و در مورد معجزه! پشت درب سبز علفزار، و گل ها. گل های زیبا، به طوری که او هرگز دیده نمی شود. "نمیتونه باشه!" - نیکلسون در شگفتی گفت:

"شاید شاید این رویا باشد. و در رویاها ممکن است چیزی وجود داشته باشد "- به الف پاسخ داد. آنها بر روی آستانه درب حرکت کردند. درب بسته شد و بلافاصله یک میلیون ستاره را از بین برد و ناپدید شد.

"Blimey !!! - گفت: نیکلسون.

"این یک رویاست. خواب خواب - Pubohukal تکرار ELF "بیایید برو"

آنها در امتداد جاده شنی راست و راست راه می رفتند. باد گرم آنها را پشت سر گذاشت.

چمن رشد کرد، گل های شکوفا شد و پروانه ها پرواز کرد، دورتر آنها عمیق به مراتع رفتند، بالاتر از آن به نظر می رسید چمن، گل های بزرگتر و پروانه ها بود. کشور خود را توصیف کنید، او چیست؟ نیکولسون پرسید:

"کشور من دور است. این هلو نامیده می شود. ما هلو را رشد می دهیم، "ELF پاسخ داد.

"و چه کسی کشور شما را مدیریت می کند؟" نیکولسون پرسید

"ما ملکه مافین. او بسیار مهربان و عادلانه است "- به نفی پاسخ داد.

به زودی چمن بالاتر از رشد آنها بود، گل ها بزرگ بودند، و پروانه ها مانند هواپیمای رنگی پرواز بودند.

نیکولسون گفت: "من می خواهم بخورم." ELF کلاه آبی خود را برداشت، دو هلو را از او خارج کرد.

یکی از نیکلسون را کشف کرد.

"برو؟" نیلف با مراقبت صحبت کرد.

آنها هر دو برای خوردن نشسته اند.

"عجیب و غریب، نیکلسون گفت:" چمن بسیار بالا است "

نلف خندید: "این یک چمن بالا نیست، آن را کاهش داده است." "این یک رویا است" - او اضافه کرد ........

ادامه مطلب