همانطور که مادربزرگ به موقع به خانه آموخت

Anonim

پتیا، خانه! - زن با صدای بلند از بالکن از خانه مخالف است. - من با کسی صحبت می کنم! شام هنوز هست! "در حال حاضر،" Pazanchik در شورت های سبز قرار داده و به ورودی ورود به ورودی رفت.

مانند یک مادربزرگ، خانه، تاریخ، حقایق، طنز را یاد گرفت

ولادیک دوران کودکی او به من گفت: "و من با یک جوان هستم، می توانید بگویید که ناخن ها آموخته اند که در شب ها به خانه برسند."

- مادربزرگ تدریس می شود - چ، در گوشه قرار دهید؟

- اگر! او ولادیک را می کشد. - شما مادربزرگ من را به یاد می آورید؟

- آیا شما یک زن قزاقستان دارید؟

Magrip-APA همیشه با یک سر نابینا سفید، به مدت طولانی، به بهشت، یک لباس سبز، و در روسیه صحبت کرد، اگر چه Boyko، اما با لهجه غیر قابل توصیف.

به عنوان مثال، او "راننده" را ندیده بود، اما "Shopere" (یعنی نامه "F" به عنوان "P" اثبات شده است، و تاکید بر اولین هجا). به دلایلی و نامه "B" هیچ مشکلی Magnipe-APA وجود نداشت.

او ولدیا همسایه، او درد را نام برد.

"آره" ولادیک تایید کرد. - قزاق و پدربزرگ خوک.

Vladik به طور خارجی به مادربزرگش - قزاقستان رفت: تیره مو، چاقو، با چشم های ریز شده. با این حال، من هرگز در مورد ملیت خود فکر نکردم، مثل او، من فکر می کنم در مورد من.

ما یک حیاط مشترک داشتیم، یک شرکت مشترک، بازی های عمومی و دیگر نیازی به ما نداشتیم. و هنگامی که خانواده ما به شهر نقل مکان کرد، من واقعا فهمیدم که شرکت شادمان ما و اول از همه ولادیسلاو.

*

- هنگامی که پدر و مادر من برای عروسی به بستگان رفتند، "دوست من از دوران کودکی داستان خود را ادامه داد. - سال تحصیلی در حال حاضر آغاز شده است، بنابراین من و مادربزرگ Magrip در خانه باقی مانده است.

و در اینجا من در حیاط ما در اولین روز بازی کردم و فراموش کردم آنچه شما باید برای شام بروید. و مادربزرگ من را از بالکن به من تلفن کرد، دو. و من صفر توجه.

و سپس مادربزرگ به عنوان یک زرق و برق در کل حیاط: - Bladik، بروید به رفتن به خانه! سیگار کشیدن! blyayayayadik، خانه!

من عجله به خانه به عنوان خراش، فقط یک مادربزرگ سکوت. و چگونه باید با پسران ضرب و شتم، به طوری که آنها متوقف تماس من یک سوت ...

تقلب، من ولادیسلاو را با شانه ها وارد کردم:

- خوب عزیزم ...

- فقط سعی کنید مادربزرگ فراموش نشدنی من را ذوب کنید، کشتن! - بلافاصله دوست دوران کودکی من را قطع کرد.

- ... عزیز من ولادیسلاو، به میز رفت! - من ادامه دادم. - من به دنیا آمدم: برای مادربزرگ ناز ما.

"این امکان وجود دارد،" ولادیک نور را آسانتر کرد. - بیا بریم!

- گوش دادن، و او سعی نکرد به شما تماس بگیرد، اما نام کامل؟ - هنگامی که ما بیشتر در Gramwork نوشتم، بی گناه پرسیدم.

- چی هست؟ Bladislab، یا چه؟ - Puzzyly از ولادیک پرسید.

اول زیر میز من را خرد کرد ...

ps با عرض پوزش، اگر کسی به نظر نمی رسد به طور کامل سانسور شود، اما من نمی خواستم کلمات را تغییر دهم.

منبع

ادامه مطلب